ترنمترنم، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 1 روز سن داره

ترنم بانو ، کودک امروز ، بانوی فردا

مادرانه ای متفاوت......یادت بماند!!!!!

سلام گلم.... امروز می خوام برات بگم که مامان و بابا چه جوری با سواد شدند... می خوام برات بگم که ما با باز کردن کتاب فارسی می آموختیم که همیشه با نام خدا که بهترین سرآغاز است آغاز کنیم: می خوام برات بگم که ما با کوکب خانم که زنی پاکیزه و با سلیقه بود پاکیزگی را آموختیم:   با خانواده آقای هاشمی به سفر رفتیم:  با دهقان فداکار ، ایثار و از خود گذشتگی را یاد گرفتیم:  با کبری تصمیم گرفتیم از وسایلمون خوب مراقبت کنیم: با لاک پشت و پرنده یاد گرفتیم بی جا سخن نگوییم:  با شعر دو کاج ، کمک به دیگران را یاد گرفتیم:  با داستان روباه و زاغ، هوشیا...
31 ارديبهشت 1391

ترنم بانو در خواب ناز!!!!!!!

زیبای من تو که می خوابی دنیا هم می خوابد... و معصومیتت هزار برابر می شود....اصلا تو می شوی معصومیت محض... و عطرش همه جا را می گیرد... آنقدر این لحظه را دوست دارم که می خواهم همان لحظه بنشینم و سیر تماشایت کنم... خوابت را ، خواب یک فرشته پاک. چه ناز و دلنشین می خوابی... راستی چشم هایت .....همان هایی که عاشقشان هستم....حتی وقتی که بسته است زیباست... تو که می خوابی شاید زمان هم محصور این معصومیت می شود و می ایستد... می ایستد و خواب تو را تماشا می کند.... خواب هایت پر از آرامش...       ...
30 ارديبهشت 1391

بهراد جان تولدت مبارک!!!!!!

روزي که، تو اومدي روي زمين يه فرشته کم شد از آسمونا مثل گل شکفتي بين آدما گل سر سبد بودي بين اونا تولدت مبارک عزيز خاله تحفه‌اي يافت نکردم که فداي تو کنم يک سبد عاطفه دارم همه ارزاني تو   ...
30 ارديبهشت 1391

مادرانه ای برای دختر بی نظیرم!!!!!!

دختر بی نظیرم: هر روز بیشتر عاشقت می شوم....و هر روز فکر میکنم امروز نهایت عشق است اما.....  فردا می آید و من ...... خدا را سپاس می گویم از این نعمت عظیم..مادر بودنم!!!! لحظه ایست آن لحظه!!!!آن لحظه که مرا با تمام وجود نازنینت طلب می کنی....... کاش زمان متوقف شود... من و چشمان ناز تو ، من و دستان کوچک تو ، عشق من و آرامش تو ... مادرانه هایم ارزانی ات...مگر نمی دانند آرزوی من داشتن تو بود؟؟؟؟؟ مگر نمی دانند من در تو خلاصه شده ام؟؟؟؟؟مرا همین حس لحظات ناب بس است.... بی نظیرم !!!!! برای من با تو بودن و در کنار بابای مهربانت ناب ترین لحظات زندگی است.... تمام ...
30 ارديبهشت 1391

کودک آرزوهای من!!!!!

  نمیدونم میتونی حس من را بفهمی یا نه؟؟؟ من دلم نمی خواد یه بچه نابغه داشته باشم.....نمی خوام باهوش ترین بچه مدرسه دختر من باشه......خوشم نمیاد یه مشت نمره 20 تو کارنامه اش برام ردیف کنه.برام فرقی نمیکنه اگه به چند تا زبون زنده دنیا حرف بزنه یا نزنه...........مهم نیست اگه بتونه سخت ترین سازها رو با جادویی ترین آواها به صدا در بیاره یا نیاره......نمی خوام در آینده به یه ماشین پولسازی تبدیل بشه!!!!!! من فقط می خوام به جای یه بچه نابغه یه بچه متعادل تربیت کنم........یه بچه شاد، یه بچه سرزنده ، یه بچه امیدوار، یه بچه هدفمند ، یه بچه موفق ، با اعتماد به نفس و خلاق... چون با اینها مطمئنا تمام بالایی ها رو هم به دست میاره...
28 ارديبهشت 1391

مراسم گل غلتان!!!!!!!!!!!

  یکی از رسوم سنتی به جای مانده از گذشته در مناطق مختلف کشورمان  آئین گل غلتان نوزاد در اولین بهار زندگی او می‌باشد. بر اساس این آئین تنی چند از زنان فامیل برای چیدن گل به میان باغها و مزارع رفته و با ذکر صلوات و خواندن ابیاتی بشرح زیر اقدام به جمع آوری گل برای اجرای مراسم گل غلتان نوزاد می‌نمایند.  همه کوه و کمر بوی تو داره یا محمد       کدوم گل قامت و روی تو داره یا محمد همون ماهی که از کوه  می‌زنه سر        نشان  طاق  ابروی تو  داره  یا  محمد پس از جمع آوری گل که غالبا در ساعات ...
26 ارديبهشت 1391

تقدیم به مامان جون و مادر جون بهترین مامان های دنیا!!!!!

  بهار زندگي مادر ، تو شکوفاتر از بهار، نهالِ تنم را پر از شکوفه کردي و با بارانِ عاطفه هاي صميمي، اندوه هاي قلبم را زدودي و مرهمي از ناز و نوازش بر زخم هاي زندگي ام نهادي. در «تابستان»هاي سختي با خنکاي عشق و وفاي خويش، مددکار مهربان مشکلاتم بودي تا در سايه سارِ آرامش بخش تو، من تمامي دردها و رنج ها را بدرود گويم. با وجود تو، يأس دري به رويم نگشود و زندگي رنگ «پائيز» نااميدي را نديد. تو در «زمستانِ» مرارت هاي زندگي، چونان شمع سوختي تا نگذاري رنجش هيچ سختي ستون هاي تنم را بلرزاند. مادر، اي بهار زندگي، شادترين لبخندها و عميق ترين سلام هاي ما، همراه با بهترين درودهاي خداون...
22 ارديبهشت 1391

هر چه داریم از شماست: تقدیم به 2تا مامان مهربون.....

  مادر ، اي لطيف ترين گل بوستان هستي، اي باغبان هستي من، گاهِ روييدنم باران مهرباني بودي که به آرامي سيرابم می کردی. گاهِ پروريدنم آغوشي گرم که بالنده ام می ساختی. گاهِ بيماري ام، طبيبي بودي که دردم را مي شناختی و درمانم مي کردی. گاهِ اندرزم، حکيمي آگاه که به نرمي زنهارم می دادی. گاهِ تعليمم، معلمي خستگي ناپذير و سخت کوش که حرف به حرف دانايي را در گوشم زمزمه مي کردی. گاهِ ترديدم، رهنمايي راه آشنا که راه از بيراهه نشانم می دادی. مادر تو شگفتي خلقتي، تو لبريز از عظمتي؛ تو را سپاس مي گويم و مي ستايمت. ( از طرف علی ، سمیرا ، ترنم ) ...
22 ارديبهشت 1391